جدول جو
جدول جو

معنی کوک شدن - جستجوی لغت در جدول جو

کوک شدن
کنایه از خشمناک شدن
تصویری از کوک شدن
تصویر کوک شدن
فرهنگ فارسی عمید
کوک شدن(رَ تَ)
موافق شدن ساز با سازی. (آنندراج) (غیاث). هماهنگ شدن و موافق گشتن ساز و آواز. (ناظم الاطباء). آهنگ یافتن سازها. میزان شدن آلات موسیقی. (فرهنگ فارسی معین) ، منظم گشتن حرکات دستگاه ساعت به وسیلۀ پیچاندن فنر مخصوص. (فرهنگ فارسی معین). جمع شدن فنر و وسایل کوکی بوسیلۀ کلید برای کار کردن آن. (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) ، در تداول عامه، از جا دررفتن. متغیر شدن. (فرهنگ فارسی معین). خشمناک شدن. به خشم آمدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عصبانی شدن و از کوره دررفتن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) ، بحرف آمدن شخص ساکت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کوک شدن
آهنگ یافتن ساز ها میزان شدن آلات موسیقی، منظم گشتن حرکات دستگاه ساعت بوسیله پیچاندن فنر مخصوص، از جا در رفتن متغیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
کوک شدن((شُ دَ))
هماهنگ شدن ساز و آواز، کنایه از شاد و خوشحال شدن
تصویری از کوک شدن
تصویر کوک شدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوک زدن
تصویر کوک زدن
بخیه زدن، به هم دوختن پارچه با نخ و سوزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کور شدن
تصویر کور شدن
نابینا شدن اعمی گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفکوک شدن
تصویر مفکوک شدن
گسستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرک شدن
تصویر کرک شدن
بصورت کرک در آمدن، ژولیده شدن (موی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوک زدن
تصویر کوک زدن
بخیه زدن با دست درروی پارچه و جامه
فرهنگ لغت هوشیار
خرد شدن، کم وسعت و کم حجم شدن، اندک گشتن، مورد توهین قرار گرفتن، خفیف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوچک شدن
تصویر کوچک شدن
((~. شُ دَ))
کوتاه و تنگ شدن، حقیر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوک زدن
تصویر کوک زدن
((زَ دَ))
دوختن پارگی، بخیه زدن
فرهنگ فارسی معین
لکه دار شدن، آلوده شدن، بدنام شدن، رسواگشتن، مفتضح شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ظنین شدن، بدگمان شدن، تردید کردن، مرددشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از کوچک شدن
تصویر کوچک شدن
Shrink
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کوچک شدن
تصویر کوچک شدن
rétrécir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کوچک شدن
تصویر کوچک شدن
줄어들다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کوچک شدن
تصویر کوچک شدن
ছোট হয়ে যাওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کوچک شدن
تصویر کوچک شدن
หดตัว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کوچک شدن
تصویر کوچک شدن
kupungua
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کوچک شدن
تصویر کوچک شدن
küçülmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کوچک شدن
تصویر کوچک شدن
縮む
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کوچک شدن
تصویر کوچک شدن
收缩
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کوچک شدن
تصویر کوچک شدن
להתכווץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کوچک شدن
تصویر کوچک شدن
kurczyć się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کوچک شدن
تصویر کوچک شدن
menyusut
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کوچک شدن
تصویر کوچک شدن
सिकुड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کوچک شدن
تصویر کوچک شدن
krimpen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کوچک شدن
تصویر کوچک شدن
restringersi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کوچک شدن
تصویر کوچک شدن
encoger
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کوچک شدن
تصویر کوچک شدن
зменшуватися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کوچک شدن
تصویر کوچک شدن
сокращаться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کوچک شدن
تصویر کوچک شدن
schrumpfen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کوچک شدن
تصویر کوچک شدن
encolher
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کوچک شدن
تصویر کوچک شدن
سکڑنا
دیکشنری فارسی به اردو